یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

گفت و گویی پدر و پسر

پدری با پسری گفت به قهر/ که تو آدم نشوی جان پدر
 

حیف از آن عمر که ای بی سروپا/در پی تربیتت کردم سر
 

دل فرزند از این حرف شکست/بی خبر از پدرش کرد سفر
 

رنج بسیار کشید و پس از آن/زندگی گشت به کامش چو شکر
 

عاقبت شوکت والایی یافت/حاکم شهر شد و صاحب زر
 

چند روزی بگذشت و پس از آن / امر فرمود به احضار پدر
 

پدرش آمد از راه دراز/نزد حاکم شد و بشناخت پسر
 

پسر از غایت خودخواهی و کبر/ نظر افگند به سراپای پدر
 

گفت گفتی که تو آدم نشوی/تو کنون حشمت و جاهم بنگر
 

پیر خندید و سرش داد تکان/ گفت این نکته برون شد از در
 

من نگفتم که تو حاکم نشوی/ گفتم آدم نشوی جان پدر»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد