آیا سحری به رنگ خون دیدی تو محـــــراب و منبری چنین دیـــــدی تو
خون بر در و دیوار جماعت سرورو فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو
آن زاده کعـــبه و امیـــن حرمیــن افتـاده میــان خاکــــ و خون دیــدی تو
امشب، شب ناله در فراق پدری مهربان است که غیر از چاه و نخل و ماه، کسی گریهاش را ندیده بود. پدری دلسوز که با آه همه کودکان یتیم، شریک بود و غصههای همه را بر جان خود هموار میکرد، ولی کسی از غربت او و دردهای دلش، با خاری در چشم و استخوانی در گلو، خبر نداشت.