یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

قدرت دست های تو

تا حالا به دستات و نقش اونا تو زندگی توجه کردی! می توونی حدس بزنی دستات تا الان چقدر برات کار انجام دادن؟

خوب فکر کن، اون لحظه قشنگی که دست تو، دست محبوبت رو گرفته بود و تو گرمای وجودش رو حس می کردی یادت هست؟ اون لحظه رو چی، اون لحظه که تند تند تست های کنکور رو حل می کردی و پشت سرهم مربع های کوچولو رو سیاه می کردی اون لحظه اصلا حواست به دستات بود که عجب نعمتیه؟!

ادامه مطلب ...

برای تو مینویسم

برای تو مینویسم تویی که هرگز نتوانستی و یا نخواستی زمزمه های هر شب مرا بشنوی و باور نکردی که در دستهای من کبوترهای ایمان و عشق لانه کرده اند . برایت مینویسم چون قلم از من تواناتر است ، حس قلم را به یاری میگیرم تا اسرار این قلب مملو از آرزوهایم را برایت دانه دانه شرح دهد هر چند که : " قلم را آن زبان نبود که شرح عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی "

دلم هواتو کرده

امروز دلم خیلی هواتو کرده ....... امروز خیلی دلم میخواد از تو بگم ...... امروز بدجوری حضور دستای مهربونت رو روی شونه هام کم دارم ....... امروز هوای گریه دارم ...... دلم خیلی برات تنگ شده ........ خیلی به بودنت نیاز دارم ....... دلم میخواد کنارم باشی ........ میخوام که باشی ....... میخوام سرمو بذارم رو شونه هات ......... میخوام تمام دلتنگی هامو تو بغلت گریه کنم ....... کاش میدونستی تو دلم چه خبره ..... کاش بودی ....... امّا نه ..... بذار داغ نبودنت همچنان به دلم بمونه ...... تا قدر تو بیشتر بدونم ...... واااااااای ..... اگه بیای و دوباره بری ....... از من چی میمونه ؟ ......

قرمزته

این رنگ نشان دهنده میل شدید نسبت به چیزی یا کاری یا نمادی از حسرت و تمایل و اشتیاق است
قرمز رنگ خون و عشق است . قرمز رنگ جنگ و جرات و جسازرت است قرمز رنگ نفسانیات و اعلام خطر
است و سمبل عشق و تحریک در بسیاری از کشورها رنگ لباس عروسی قرمز است و نماد شادی
میباشد .

روانشناسی رنگ قرمز :

انسانهای که علاقه شدید به رنگ قرمز دارند در رده تیپ روانشناسی قرمز قرار میگیرند . قرمزها
انسانهایی قدرتمند هستند و از انرژی سرشاری برخوردارند به گونه ای که ذخیره انرژی آنان ناتمام بنظر
میرسد . آنان مدیرانی قوی و سرسخت و جاه طلب و حکم فرما و خواستار الویت هستند به گونه ای که
هیچ ایراد و انتقادی هر چند کوچک را نمیپذیرند . انسان قرمز با کمال علاقه مدیریت و رهبری را به
دست گرفته و نقشی تعیین کننده ایفا میکنند . تیپ قرمز بسیار رک و صادق است همسران مناسب
این افراد از تیپ آبی است قانون قرمزها میگوید . انسان میتواند هر آنچه را که میخواهد بدست آورد و
خواستن توانستن است قرمز رنگ انسان های تندخو و آتشین مزاج است که با ناراحتی از کوره در
میروند قرمز رنگ متولدین فروردین است تعداد بسیار کمی از متولدین برج قوچ رنگ قرمز را رنگ مورد
علاقه خود میدانند .

همدم




ما آدما از زندگی چی میخوایم ..... یه سایه بون ...... یه بابا و مامان ....... یه خواهر و یه برادر ....... یه همدم ( حالا میتونه بابا باشه ، مامان باشه ، یا حتی یه دوست یا هر کی میتونه باشه ) ..... ولی تا حالا فکر کردیم که چقدر دل همدممون رو میسوزونیم با هر حرفمون هر لحظمون وقتی نیست روزها به دنبالش می گردیم و به خدا شکایت می کنیم ولی وقتی هست از زندگی سیرش می کنیم کاش ماها که اسممون آدمه یه ذره به دیگران رحم کنیم که بلکم دیگران به ما رحم کنن ..... ولی فقط ای کاش

یاد عشق

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند و دلهایی که آنها را راندند ، تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست . چه حسی است دوست داشتن کسی که تمام وجودت را فراگرفته و حال غروری که مانع از بیان احساس درونت شود ، امروز تمام هستی ام را باخته ام دیگر نه راهی برای برگشت دارم و نه بهانه ای برای ماندن من مقصر بودم تمام احساساتش را نادیده گرفتم غرورش را خورد کردم با عشقش بازی کردم ، اما حال پشیمانم میخواهم دوباره برگردد امّا ....... کاش می شد . رفته ، مرا از دل رانده ، دیگر جای در قلبش برای من نیست دیگر فراموش شده ام می نویسم تا بداند دوستش دارم .امروز زیباترین و قشنگترین خاطراتم را مرور می کنم امّا این بار با حسرت هرگاه به گذشته فکر می کنم به وقتها و لحظاتی که قشنگترین حرفها را برایم می گفت به زمانی که با قشنگترین جملات بازی میکردیم به لحظه ای که برای اولین بار دیدمش ، به شبهای که تا صبح با یادش می خوابیدم ، به لحظه ای که میشماردم تا برگردد تا بتوانم دوباره ببینمش به رویاهای که درنیمه راه ماندن . حالا من خسته ..... نا امید ..... به آخر رسیده ..... همیشه دلم میخواست به سفیدی برسم و به اوج امّا دارم از همون اوج پرت میشم پایین لحظۀ آخر ............. سقوط از همۀ اندیشه هام ....... " پایان زندگی "

مانده ام تنهایی تنها با غم تو

از راه دور تو را می پرستم ای قبلۀ امید من ... از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله ها را احساس نکنی ... از راه دور درد دلهای خودم را به تو میگویم و تو را در آغوش محبتهای خودم می فشارم ، آری ... از همین راه دور نیز میتوان دست در دستانم بگذاری و با هم قدم بزنیم ... به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود ... خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور می کنم و هیچگاه نمی گذارم خاطره های لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود این فاصله ها را با محبت و عشقم از بین می برم و کاری می کنم همیشه احساس کنی در کنار منی و این است برایم یک خواب عاشقانه خواب نگاه به چشمان و هم خواب با هم بودنمان ، آری ... و این است یک فاصلۀ عاشقانه ، عاشق باش چون این راه مقدس است و پایان راه شیرین تر از گذشته است . دارم از تو می نویسم ای تنها بهونه برای زنده بودم ، نفس کشیدنم ، ای امید و آرزوی من دنیای من ، ای فصل بهارم باور کنی یا نکنی دوستت دارم .

قسم

نگو به من بمون ، نه خواهشی نکن
تورو قسم بذار برم دیگه نوازشی نکن
با دوتا چشم پر گناه از دلم خواهشی نکن
از سررام برو کنار اشک چشامو در نیار
فقط میگم اینو بدون نگو به من دیگه بمون
واسه دل شکسته نمونده دیگه راهی
واسه این قلب خسته نمونده سر پناهی
نه آشیون نه خونه وای نه این دل دیوونه
واسه موندن ندارم سر سوزن بهونه
تورو قسم بذار برم حالا که خشک و پرپرم
اگرچه غرق حسرتم همین راه آخرم
از سررام برو کنار اشک چشامو در نیار
فقط میگم اینو بدون نگو به من دیگه بمون
عمر عشق من و تو دیگه تمومه
زندگیم پیش تو راست راسی حرومه
دلخوشیم پیش تو ، تو بگو کدومه
زندگی حرومه دلخوشی کدومه وای
اون چه ریخته شد پیشت آبرومه
دوری از تو و عشقت آرزوم
جاده سیاه غصه روبرومه
دلخوشیم کدومه زندگیم حرومه وای

قصۀ عشق


وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بودو اون من رو داداشی صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهی به این مسئله نمی کرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست.من جزومو بهش دادم.بهم گفت: متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

............

تلفن زنگ زد.خودش بود.گریه می کرد.دوست پسرش قلبش رو شکسته بود..از من خواست که برم پیشش.نمی خواست تنها باشه.من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم.تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.بعد از دو ساعت دیدن فیلم و خوردن ? بسته چیپس خواست بره که بخوابه،به من نگاه کرد و گفت:متشکرم و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم....علتش رو نمی دونم.

.......

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد.گفت:"قرارم بهم خورده،اون نمی خواد با من بیاد." من با کسی قرار نداشتم.ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچ کدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم،درست مثل یه خواهرو برادر.ما هم با هم به جشن رفتیم.جشن به پایان رسید.من پشت سر اون،کنار در خروجی،ایستاده بودم.تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.به من گفت:متشکرم.شب خیلی خوبی داشتیم. و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

........

یه روز گذشت.سپس یه هفته،یه سال...قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم.روز فارغ التحصیلی فرا رسید.من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.می خواستم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون به من توجهی نمی کرد و من این رو می دونستم.قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد.با همان لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با گریه من رو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت: تو بهترین داداشی دنیا هستی،متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

......

نشستم روی صندلی،صندلی ساقدوش،توی کلیسا،اون دختره حالا داره ازدواج می کنه،من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ای ازدواج کرد.من می خواست که عشقش متعلق به من باشه.اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کردو گفت:تو اومدی؟متشکرم.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

.....

سالهای خیلی زیادی گذشت.به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند.یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه.دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته.این چیزی هست که اون

نوشته بود:

"تمام توجهم به اون بود،آرزو می کردم که عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من این رو می دونستم.من می خواستم بهش بگم،می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.من عاشقش هستم.اما...من خجالتی ام...نمی دونم....همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره....

.......ای کاش این کارو کرده بودم....با خودم فکر می کردم و گریه

خدایا .........

خدایا تومسولی خداوندا مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی ........
کدامین دست جز دست تو غم ریزد به کام من
چرا شد قرعۀ محنت بنام من که حتی نیم شبها اشک غم ریزم بپای تو .... به امید صفای تو ....... به امید دوای تو ....
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو روو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
خدایا گر تو درد عاشقی را میکشیدی
توهم زهر جدایی را به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی
پشیمون میشدی از اینکه عشق را آفریدی
بگو هرگز سفر کردی ؟ سفر با چشم تر کردی ؟
کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی؟
زشهر آرزو هایت به ناکامی گذر کردی ؟
گل امید تو پرپر به خاک رهگذر کردی؟