من از پیمانه لبریزم ، دلا مستی کجا جویم
من ازشبها گریزانم ، دلا ذکر خدا گویم
من از درد فراغ یار، ز شعله آنچنان سوزم
که تنها عاشقان دارند، خبر از حال و از روزم
ز سوز دل چنان گریم ، شود ابر سما حیران
ز سیل اشک چشمانم ، ز بستر خود شود نیران
ز دل شرمنده ام اکنون ، عذابش داده ام هر دم
بیابید مرهمی یاران ،که تا درمان کنم دردم
و یا پیدا کنید او را ،که تا باز آورد جانم
که تنها او در این عالم ،بود درمان هر دردم
کجایی ای مرا همدم ، کجایی مرهم دردم
من از عشق تو بیمارم ، بیا خاک رهت گردم
تویی سامان ، تویی درمان ، تویی وصل و تویی هجران
منم آشفته کویت بیا ، این قصه را پایان
********************
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ
پریشان شده گفتار مخواه
من
که با کوری و مهجوری خود سرگرمم
از چنین کور تو بینایی و
دیدار مخواه
چشم
بیمار تو بیمار نموده است مرا
غیر هذیان سخنی از من بیمار
مخواه
با
قلندر منشین گر که نشستی هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار
مخواه
مستم
از باده ی عشق تو و از مست چنین
پند مردان جهان دیده و هشیار
مخواه