یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

یادگار عشق ( هرگز فراموش نمیشوی یگانه عشقم)

عشق یعنی امتداد دو نگاه (هر چه را پایانی است جز حرف عشق این همه گفتند و پایانی نداشت)

اگه پسرا نبودن....

اگه پسرا نبودن کی مامانا رو دق می داد؟

اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟


اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟


اگه پسرا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش؟


اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کیو ضایع می کرد؟


اگه پسرا نبودن دخترا کیو سر کار می ذاشتن؟


اگه پسرا نبودن دخترا کیو تیغ می زدن؟


اگه پسرا نبودن کی تو کلاس می رفت گچ می یاورد؟


اگه پسرا نبودن کی اشغالا رو می ذاشت جلوی در؟

دیگه دیره

دیگه دیره واسه موندن

دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه

که دستاتو نمی گیره

تو این بارون تنهایی

دارم میرم خداحافظ

شده این قصه تقدیرم

چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره دارم میرم

چقدر این لحظه ها سخته

جدایی از تو کابوسه

شبیه مرگ بی وقته

دارم تو ساحل چشمات

دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست

تواوج قصه گم میشم


سکوت من

سکوت را می پذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می پذیرم اگر بدانم روزی چشمان تو را خواهم سرود

مرگ را می پذیرم اگربدانم روزی تو خواهی فهمید که من دوستت دارم

گفتی که مرا دوست نداری

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آنوقت جز عشق تودر خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

تخته سنگ

روی تخته سنگی نوشته شده بود:

 اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

 من هم زیر آن نوشتم :

 باید صبر کند

 برای بار دوم که از آنجا گذر کردم

  زیر نوشته ی من کسی نوشته بود :

 اگر صبر نداشته باشدچه کند؟

  من هم با بی حوصلگی نوشتم :

 بمیرد بهتراست

 برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.

 انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.

 اما

زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم

بغلم کن

بغلم کن عشق خوبم بذار حس کنم تنتو...

از حرارتت بمیرم بگیرم عطر تنتو...

واسه من آغوش گرمت تنها جای امن دنیاست...

ساز آشنای قلبت خوشترین آهنگ دنیاست...

منو که بغل بگیری گم میشم تو شهر رویا...

بند میاد نفس تو سینم مثل مجنون پیش لیلا...

به تو شفاف و برهنه دل سپردم بی محابا...

بغلم کن تا نمیرم بی تو، تو دستای سرما...

مثل دامن فرشته شب ما قدیس و پاکه...

حتی ماه به حرمت ما، عاشقونه تر می تابه...

بغلم کن عشق خوبم بذار آرامش بگیرم...

سر بذارم روی شونت با نفسهات خو بگیرم...

جز سرانگشتهای گرمت تن من عشقی ندیده...

دست بکش رو گونه ی من٬ منو خواب کن تا سپیده.

چقدر سخته

چقدر سخته تو چشمای کسی که همه عشقت رو دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی بهت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی حس کنی هنوزم دوسش داری چقدر سخته بخوای سرت رو به دیواری تکیه بدی که یه بار وجودت زیر آوار غرورش له شده، چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی و وقتی میبینیش هیچ چیزی به جز سلام نتونی بگی، چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونتو خیس کنه و مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری، چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغچه دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و آروم زیر لب بگی :


                                              گل من باغچه نو مبارک

فرصت

تو خونه جز نیما هیچکس نبود همه رفته بودند عروسی یکی از فامیلا.فرصت خوبی بود تا نیما کاری رو که مدتها تو فکرش بود رو عملی کنه.نیما میخواست امشب خود کشی کنه.

دیگه هیچ کاری تو این دنیا نداشت.زندگی جز عذاب چیز دیگه ای براش نداشت. تمام رشته های که نیما رو به این دنیا گره میزد یکی یکی پاره شدند.اخرین رشتش هم که عشقش نسرین بود دیروز پاره شد.نسرین هم نیما رو ول کرد تا نیما تو کاری که می خواست بکنه ثابت قدمتر بشه.

نیما سخن همه  رو که می گفتند خود کشی کار ادمهای ضعیفه رو قبول نداشت به اعتقاد اون خودکشی کار آدمهای شجاع بود تواین دنیایی که همه از مرگ می ترسیدند به اغوش مرگ رفتن شجاعت میخواست نیما معتقد بود خود کشی دل میخواد چون کار هرکسی نیست این دنیا رو با همه دلبستگیاش رها کنه.

قیافه مادرش پدرش خواهر و برادراش خواهر زادش شیما و نسرین جلوی چشمش بود.دل بریدن از اینها بود که نیما رو دو دل می کرد.اما باوجود این تمام تلاشش رو می کرد تا ذهنش رو روی کاری که می خواست بکنه متمرکز کنه.

سه قرص ترامادول تو دستش بود می خواست اونارو بخوره تا درد مرگ کم بشه.ولی فکر کرد اگه اینهارو بخوره فردا پزشکی قانونی میگه معتاد بوده به همین خاطر اونها رو اندخت دور.

دائم فکر نیما به سمت نسرین می رفت نسرین و نیما عاشقانه همدیگر رو دوست داشتند ولی از وقتی نیما افسرده شده بود کمتر به تماسها واس ام اسهای نسرین پاسخ میداد. دیگه مثل گذشته سر راهش نمی ایستاد به همین خاطر نسرین فکر می کرد که نیما دیگه دوستش نداره ودر اخر هم دیروز با یه جر وبحث به این رابطه پایان دادن.

نیما طنابی رو که قبلا تهیه کرده بود برداشت وبه سمت درخت گردویی که تو بچگی خودش کاشته بود رفت نیما فکرش رو هم نمی کرد یه روزی از درختی  که با دستهای خودش کاشته  آویزون بشه.

هوا سرد بود دستهای نیما داشت می لرزید ولی لرزش دستاش از سردی هوا نبود.نیما هی تو ذهنش تکرار میکرد که من باید برم. باید از این دنیا و روزهای تکراری عذاب آور خلاص بشم.

نیما داشت طناب رو به یکی از شاخه های درخت گردو می بست که صدای مادرش نیما رو به زمین میخکوب کرد مادرش پرسید چیکار داری می کنی چند دقیقه طول کشید که نیما بخودش بیاد بلاخره یه جوابی به ذهنش رسید و گفت:دارم برای شیما تاب درست میکنم. مادرش گفت چه کاریه  اگه شیما بیفته خواهرت همه مونو می کشه.فردا می ریم براش یه تاب آماده می خریم.

بغض گلوی نیما رو فشرد رفت به طرف مادرش و در حالی که مادرشو بغل کرده بود شروع کرد به گریه کردن مادرش گفت چی شده نیما گفت دلم برات تنگ شده بود مادرش گفت تو این 3 ساعت؟ نیما گفت آره مامان تو همین ۳ ساعت.مادرش گفت تو خونه موندی هوایی شدی بورو آماده شو باهم بریم عروسی ناسلامتی عروسی دختر خالته زشته نباشی نیما هم زود رفت اماده شد وسوار ماشین شد و با مادرش به طرف خونه خالش حرکت کرد.

تو راه به ادما درختا ماشینا نگاه میکرد مثل اینکه تازه متولد شده بود.تو همین فکرا بود که یه اس ام اس براش اومد نسرین بود نوشته بود:نیما معذرت میخوام دیروز من زیاده روی کردم من بدون تو نمی تونم زندگی کنم فردا بیا کافی شاپ همیشگی.نیما سر از پا نمشناخت رو به مادرش کرد گفت ممنونم. مادرش گفت واسه چی نیما گفت واسه همه چی.

نیما از اینکه زنده بود احساس خوشحالی میکرد. تو دلش گفت خدا ممنون که یه فرصت دوباره بهم دادی.

نمیدانم

نمی دانم چرا رفتی.........؟

نمیدانم چرا.........؟

شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا.......؟

تا کی......؟

برای چه.......؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

آن کس گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفاییها بگو

که در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من

در حالتی ما بین اشک و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهات دعا کردم

دعا کردم